دیدگاه‌ها برای تشتِ من از بام افتاد بسته هستند
تاریخ انتشار : چهارشنبه 5 فروردین 1394 - 22:03
-

تشتِ من از بام افتاد

همکار محترم جنابِ آقای جوکار ضمن عرض سلام و خسته نباشید با توجه به بررسی نمودار مقایسه میانگینِ نمرات نوبت اول، متأسفانه میانگینِ نمراتِ کلاسِ ۳۷۱ در درسِ تاریخ ادبیات پایین‌تر از حد مورد انتظار می‌باشد. لذا خواهشمند است علل این مهم را کتباً تا تاریخ ۱۲/۱۲/۱۳۹۳ جهتِ ارائه به اداره آموزش‌وپرورش، به دفترِ آموزشگاه

همکار محترم جنابِ آقای جوکار
ضمن عرض سلام و خسته نباشید
با توجه به بررسی نمودار مقایسه میانگینِ نمرات نوبت اول، متأسفانه میانگینِ نمراتِ کلاسِ ۳۷۱ در درسِ تاریخ ادبیات پایین‌تر از حد مورد انتظار می‌باشد. لذا خواهشمند است علل این مهم را کتباً تا تاریخ ۱۲/۱۲/۱۳۹۳ جهتِ ارائه به اداره آموزش‌وپرورش، به دفترِ آموزشگاه گزارش نمایید.
با تشکر مدیریت آموزش‌وپرورش شهرستان سبزوار.
مدیریت آموزش‌وپرورش شهرستان سبزوار

esmaeel-jovkar3لذّتِ دیوانگی در سنگِ طفلان خوردن است  //  حیف مجنون را ز اوقاتی که در زندان گذشت

ضمن عرضِ سلام و خسته نباشید به شما دست‌اندرکاران نظامِ آموزشی، بر خود فرض دانستم عللِ این تقصیر و کوتاهی‌ام را، رسماً به پیشگاهتان ارائه نمایم باشد که از خزانه‌ی غیبتان، قلمِ عفوی بر جرائم ما بکشید. (ان شاالله)

افراط‌وتفریط‌های تصمیماتِ آموزشی، آن‌هم خالی از هرگونه درایت و بدونِ در نظر گرفتنِ شرایطِ حاکم بر هر جامعه، علت‌العلل تخریبِ بنیانِ آموزشی در هر کشور است به‌خصوص در جوامع جهان‌سومی‌ها نظیرِ کشور ما که خیلی علاقه‌مندند پا ردِ پای طرح‌های جوامعِ متمدن بگذارند درحالی‌که به‌راحتی نمی‌توان به‌یک‌باره پشتِ پا به همه‌ی سنّت‌های گذشتگان زد؛ سنّت‌هایی که اکثر آن‌ها، ریشه در آبشخور آموزه‌های دینی و حکمت‌های اندیشمندان و بزرگانِ کشورمان دارد.

به رئیسِ محترمِ اداره‌ی فرهنگِ شهرمان، حق می‌دهم زیرا شما هم مثلِ همه‌ی بزرگوارانِ دیگر باید بخشنامه‌ها را بدونِ کم‌وکاست اجرا نمایید ولی باور کنید همه‌ی راه‌ها را امتحان کرده‌ام و جواب نگرفته‌ام. تقصیرِ بنده و مدیریت دبیرستان، هم نیست. دانش‌آموز از اهرمِ نمره واهمه‌ای ندارد. چون بخشنامه‌ها، دست‌وپای معلم و کارکنان آموزشی را بسته است؛ بخشنامه‌هایی که مثل خیلی از مصوبات قانونی، سلیقه‌ای تصویب می‌شوند و بستگی به حال و هوایِ عدّه‌ای دارد «تا یار که را خواهد و میلش به که باشد؟»

هرکسی که صاحبِ پست می‌شود، برای این‌که با کرسی نشستگانِ قبل از خود، توفیری داشته باشد دست به نوآوری‌هایی می‌زند نوآوری‌هایی که اکثراً منافعِ جمع لحاظ نمی‌شود. اطرافیانِ رئیس هم، از ترسِ قطع نشدنِ دریچه‌ی رزقی که به‌تازگی، آشنایشان، به رویشان، بازکرده است در تائید طرح‌های نوین، چَه‌چَه و بَه‌بَه سر می‌دهند و بدون آگاهی از پایانِ کار، ترقّیِ معکوس را به ارمغان می‌آورند!

ازآنجاکه قسمتِ عمده‌ی افتِ نمراتِ دانش آموزان، متوّجهِ بنده، شده است باید به شما مژده بدهم که خوشبختانه، ما، آخرین بازماندگان دوره‌ی درسِ حساب‌وکتاب، در حالِ انقراضیم! و زیاد خود را به آب‌وآتش نزنید. این شما و این گوی و میدان! فلسفه‌ی بازنشستگیِ پیش از موعدِ فرهنگیان هم، در پی سیاستِ خلاصی از دستِ وفادارانِ به لوح و قلم بود. همان‌هایی که برایِ پاسداری از منزلتِ معلّم، دنیا و مافی‌ها را سه‌طلاقه نمودند!

چند روزِ قبل در سالنِ امتحاناتِ آموزشگاه، داشتم آزمونِ درسِ تاریخ ادبیات سالِ سوم را برگزارمی کردم متوجّه شدم دانش‌آموزی، خودکار نیاورده است و از من خودکار خواست. وقتی جوابِ منفی مرا شنید پرسید: پس من چی‌کار کنم؟ گفتم هیچی مرا نگاه کن. تو که در کلاس چیزی نمی‌نویسی اینجا هم چیزی ننویس. تا آخرِ وقتِ امتحان، به من نگاه کرد و چیزی ننوشت بدون آن‌که ملالی به خود راه دهد.

بی‌شک اگر پاپی‌اش می‌شدم حتماً عاقبت کارم، مثلِ همان همکارِ بروجردی‌ام می‌شد که در کلاسِ درس، به ضربِ چاقو به ملکوتِ اعلی پیوست. آن‌وقت، اداره‌ی فرهنگ تنها راهِ چاره‌جویی را در این می‌دید که مدیر و معاون را از مسوولیّتِ خود برکنار کند! من هم که راضی نیستم نانِ کسی، بریده شود چون هر روز این بیت را که در پشتِ نیسانِ همسایه‌مان نوشته‌شده، می‌خوانم:
گر که تیغی را به دستت داد چرخِ روزگار  //  هر چه می‌خواهی ببُر امّا نبُر نانِ کسی

گاهی در حینِ زمزمه‌های دانش آموزان، به گوشم می‌رسد: «ای‌کاش! پارسال بازنشست می‌شد» یا «خوب بود به کلاسِ ما آمد وگرنه از بی سوژه‌ای دق می‌کرد.»

وقتی در سر هر کوچه، پس‌کوچه‌ای، آموزشگاهی، سر از زمین درمی‌آورد و مدرک‌هایی پررنگ و لعاب، آن‌هم در طیِ مدّت زمانِ اندکی، فرت‌وفرت چاپ می‌کنند آیا با چنین وضعیتی، هیبتی برای علم و صاحبِ علم، باقی می‌ماند؟ اصلاً و ابداً.

روزی نیست که با چندین مشکل، دست‌وپنجه نرم نکنم. عیالم هر روز نصیحتم می‌کند که همین چند صباح را تحمّل کنم و آخرِ خدمتم را به بدنامی نرسانم! بنده خدا خبر ندارد که «هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم» به‌خصوص موقعی که سروکارم با دانش‌آموزی می‌افتد که در حلالیّتِ رزق و روزیِ خانوادگی‌اش، جای بحث است آن‌وقت است که نه‌تنها نرود میخِ آهنینم در سنگ، بلکه به خانواده‌هایشان، بدهکار هم می‌شوم که نتوانسته‌ام فرزندِ …(به تعبیر والدین، بیش فعّالش) را تحمّل کنم. با هزار ادلّه‌ی روان‌شناسانه، سختگیری‌هایم را محکوم می‌کنند و این‌که چرا، به کاکل‌زری‌شان، نازک‌تر از برگِ گل گفته‌ام؟

این‌طور که بویش می‌آید در سال‌های نه‌چندان دور، ژوریِ نمرات را پیشِ دانش آموزان خواهند گذاشت و خواهند گفت: «هر چی دوس داری واسه خودت نمره بذار عزیزکم! مبادا دل نگرون، به خونه بری»!

به حمد و شکر خدا، حقیر، هر طور بوده توانسته‌ام گلیمم را از آب بیرون بکشم بدونِ آن‌که به آبِ چشمه‌ی خورشید دامن تر کنم و تا یک ماه دیگر، بازنشست = آینه‌ی دقِّ شاغلین، خواهم شد دلم به حالِ آنانی می‌سوزد که حالا حالاها باید سماق بمکند و تا زمانِ به سر رسیدنِ خدمتشان، مدام به ساز بخشنامه‌های اکثراً آبکی برقصند. دو راه بیشتر پیشِ رویشان نیست: یا با شرایطِ آموزشیِ آموزشگاه‌ها کنار بیایند و سیاست به خرج دهند – سیاستی که با صداقت و مردانگی، آبشان در یک جوی نمی‌رود و حکم می‌کند که: «شیر باید بود از نوعِ عَلَم  //  حمله‌ات از باد باشد دم‌به‌دم» -یا با آن‌ها هر روز دست‌به‌یقه شوند و به بازنشستگی نرسیده، سر از دارالمجانین درآورند!

خوشبختانه در این قسمت با کمبودِ فضا روبرو نیستیم چون اکثر نیمکت‌های پارک‌ها به مطّبِ پزشکانِ اعصاب و روان منتقل شده است.

در پایان، جا دارد از سرگرمی‌های اخیرِ اداره‌ی فرهنگ یادی کنم؛ منظورم کلاس‌های ضمنِ خدمتِ فرهنگیان است که هرچند مدّت، فتوکپی ِ گواهینامه‌ها را از همکاران می‌خواهند؛ آن‌قدر این کار تکرار شده که در خانه‌ی هر فرهنگی، به‌اندازه‌ی یک آتشِ چهارشنبه‌سوری، فتوکپی یافت می‌شود.

به گمانم این بازیِ نمایشی، شبیه همان کاری است که در مرغداری‌ها صورت می‌گیرد. موقعِ سربریدن مرغ و خروس‌ها، قصّاب، یک‌مشت دونِ، می‌پاشد و همه‌ی آن‌هایی که باید سرشان از تن جدا شود به هوای دون، دورِ قصّاب، جمع می‌شوند آن‌وقت است که همگی، ریقِ رحمت را سر می‌کشند و دون‌های خورده شده به معده نرسیده، از حلقومشان، بیرون کشیده می‌شود.

دستی در آستین و دستی بر آسمان!  //  دستی دگر کجاست که خاکی به سر کنم؟

اسماعیل جوکار ۱۳۹۳/۱۲/۱۲

شماره پرسنلی ۳۰۹۹۸۰۵۵

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
نظرات بسته شده است.