جدایی آذین از شوهر!
این دفعه تصمیم گرفتهام چیزی برایتان تعریف کنم تا قدر داشتههایتان را بدانید و به نداشتههایتان گیر ندهید! بگذارید از همین اول کار، سنگهایمان را با هم وابکنیم و اتمامحجت کنیم! اگر بعد از خواندن این متن عشق و علاقه شما نسبت به شوهر و زندگیتان اضافه شد و قدرش را بیشتر از پیش دانستید،
این دفعه تصمیم گرفتهام چیزی برایتان تعریف کنم تا قدر داشتههایتان را بدانید و به نداشتههایتان گیر ندهید! بگذارید از همین اول کار، سنگهایمان را با هم وابکنیم و اتمامحجت کنیم! اگر بعد از خواندن این متن عشق و علاقه شما نسبت به شوهر و زندگیتان اضافه شد و قدرش را بیشتر از پیش دانستید، حق دارید فاتحهای بخوانید و آن را برای رفتگان ما بفرستید؛ اما … اگر به مذاقتان خوش نیامد یا باعث برهم خوردن روابط حسنه و محبتآمیز شما با همسرتان شد و بعد از چندین و چند سال زندگی، تازه فهمیدید چقدر بدشانسید و اگر حس همذاتپنداری در شما، با خواندن این داستان تقویت شد و جنگ خانگی به راه افتاد، حق ندارید مرا مقصر بدانید و یک کلمه ناشایست روانه اهل قبور کنید.
با این شرط بقیه متن را بخوانید وگرنه از همینجا برگردید که جلوی ضرر را هر وقت بگیری، منفعت است!
یکی از دوستان صمیمی من، توی این داستان، شخصیت اصلی است. اسم او آذین خانم است و من به علت صمیمتی که با او دارم، این حق را به خودم میدهم تا او را آذین صدا کنم. بدون هیچ پیشوند و پسوندی.
آذین زنی است حدود ۴۰ ساله، با سابقه ۱۵ سال زندگی خانوادگی همراه با آرامش و علاقه که فقط گاهی (به این نکته اصرار دارم)، فقط گاهی وجود بعضی مسائل، این آرامش را به هم ریخته و آذین را برای چند روز تبدیل به زنی کرده غرغرو و عصبی.
شوهر آذین، مردی است که دهه پنجم زندگیاش را میگذراند. مردی است با شور و انرژی که هیچ زمانی او را بیکار و بیمصرف نمیشود دید.
علاقه زیادی به تعمیر وسایل خانگی و کارهای فنی دارد، اما طبق گفته خود او، بخت یارش نبوده و در جوانی به سویی هدایت شده که هیچ بویی از کارهای فنی و عملی نبرده.
کار در یک شرکت دولتی، آنهم پستی که نیازی به گفتنش نمیبینم و تنها و تنها با نوشتن سروکار دارد؛ هم ذوق و استعدادش را کور کرده و هم عمرش را تلف. (البته اینها هم نقلقول خود اوست.)
خلاصه؛ سرتان را درد نیاورم. طبق گفته آذین، جرقه رشد و بالندگی در ذهن شوهرش، درست زمانی زده شد که یکی از وسایل خانه خراب شد و او نتوانست درستش کند و تلاش بیثمرش نتیجهای جز خرابتر شدن وسیله موردنظر نداشت.
شوهر آذین به خود آمد و تصمیم گرفت در یکی از دانشگاههایی که مثل قارچ، هر روز از گوشه و کنار شهر سر برمیآورد، ثبتنام کند. به نظر خودش هیچچیزی کمتر از بیستسالگیاش نداشت، بلکه به علت گذر عمر، قدر داشتههایش را بهتر میدانست و برای رسیدن به نداشتههایش بیشتر تلاش میکرد.
خلاصه؛ ثبتنام در یک رشته فنی، آنهم در دانشگاهی که حتی اسمش نشاندهنده آموزش مفید و عملیاش بود، زمان زیادی نبرد. نه آزمونی در کار بود و نه گزینشی. ثبتنام و پرداخت هزینه همان و شرکت در کلاسهای درس همان!
اما با گذشت زمان مشکل آذین حل نشد که هیچ؛ بیشتر شد. شوهر آذین به علت علاقه به کارهای فنی و بالا رفتن اعتمادبهنفسش، بیشتر به تعمیر وسایل خانه میپرداخت تا هم تواناییاش را به رخ سروهمسر بکشد و هم تمرین عملی باشد برای آموزشهای دانشگاهش.
آذین فهمیده بود اگر وضع همینگونه پیش برود، نهتنها وسیله سالمی در خانه نخواهد ماند؛ بلکه شوهر و زندگیاش را هم از دست خواهد داد. بعد از هر هنرنمایی شوهر آذین، جنگ خانگی به راه میافتاد و هر بار، آذین معتقد بود شوهرش نهتنها استعدادی ندارد بلکه پول خانواده را برای رفتن به دانشگاهی که هیچچیزی یادش نداده به هدر میدهد و شوهر آذین معتقد بود کسی درکش نمیکند و استعدادهایش را جدی نمیگیرد.
دردسرتان ندهم؛ کار به جایی کشید که آذین پا در یک کفش، محکم روی حرفش ایستاد؛ یا او و بچهها و زندگیشان یا تحصیل در دانشگاهِ مثلاً عملی و شوهر آذین که با هزار امید و آرزو ثبتنام کرده بود و یکی دو ترم را با عشق و علاقه پاس نموده بود، دوباره به همان وضع سابق برگشت و تصمیم گرفت حالا که کسی قدر او و تواناییهایش را نمیداند، تلاش بیثمر را کنار بگذارد و روزگارش را به خوشی و استراحت بگذراند و اینچنین بود که آذین و زندگیاش از آسیبها و پیامدهای تحصیل در دانشگاه اینچنینی که بخاریاش اینگونه نصب میشود، مصون ماند!
*منتشر شده در شماره ۱۱ هفته نامه ستاره شرق
برچسب ها :اعظم اسراری ، هفته نامه ستاره شرق
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰