کد خبر : 9300
دیدگاه‌ها برای زندانی در تبعید بسته هستند
تاریخ انتشار : سه شنبه 13 مرداد 1394 - 20:25
-

زندانی در تبعید

روزنامه شرق – نزهت امیرآبادیان: در قلعه هنوز هم سبز است، به سبزی یاد مردی که سال‌های تنهایی و خاموشی خود را در آن گذراند، قلعه‌ای که هم‌زمان خانه و تبعیدگاه نخست‌وزیر ایران بود. غبار زمان، نه رنگ در ورودی را تغییر داده و نه از نام و یاد مصدق کاسته است. جلوی قلعه احمدآباد

روزنامه شرق – نزهت امیرآبادیان: در قلعه هنوز هم سبز است، به سبزی یاد مردی که سال‌های تنهایی و خاموشی خود را در آن گذراند، قلعه‌ای که هم‌زمان خانه و تبعیدگاه نخست‌وزیر ایران بود.

غبار زمان، نه رنگ در ورودی را تغییر داده و نه از نام و یاد مصدق کاسته است. جلوی قلعه احمدآباد که بایستی، انگار مصدق هنوز در حیاط کوچک جنوبی ساختمان به عصایش تکیه داده، نشسته و روزنامه می‌خواند یا ابوالفتح‌خان را صدا زده تا سفارش رعایای ده را بکند. بلندقامت بود، پشتش اندکی خمیده، عصایی در دست داشت و لباس برک‌ می‌پوشید. وارد قلعه احمدآباد که می‌شوی راه باریک خاکی میان درخت‌ها یک‌راست می‌رسد به عمارتی دوطبقه که رهبر جبهه ملی ایران در آن، سال‌های پایانی عمرش را گذرانده است.

پس از تبعید مصدق، روستای احمدآباد به نمادی تبدیل شد. در آن سال‌ها که دستگاه شاه تلاش می‌کرد تا نام و یاد مصدق را از حافظه مردم پاک کند، مهدی اخوان‌ثالث، شعری برای مصدق نوشت و برای فرار از ممنوعیت‌ها آن را به پیرمحمد احمدآبادی تقدیم کرد:

تسلی و سلام (برای پیرمحمد احمدآبادی)

دیدی دلا، که یار نیامد/ گرد آمد و سوار نیامد/ …‌ای شیر پیر بسته‌به‌زنجیر/ کز بندت ایچ عار نیامد/ سودت حصار و پیک نجاتی/ سوی تو و آن حصار نیامد/ …‌ای نادر نوادر ایام/ کت فر و بخت یار نیامد/ دیری گذشت و چون تو دلیری/ در صف کارزار نیامد/ افسوس کان سفاین حری/ زی ساحل قرار نیامد/ وان رنج بی حساب تو، درداک/ چون هیچ در شمار نیامد/ وز سفله‌یاوران تو در جنگ/ کاری بجز فرار نیامد… .

گشتی در روستای احمدآباد ۴٩ سال پس از درگذشت مالک تبعیدی آن، گذری است بر مهم‌ترین قسمت تاریخ ایران پس از کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ و احوالات مردی که به گفته علی شریعتی «هفتاد سال برای آزادی نالید».

دکتر محمد مصدق ١٣ مرداد سال ١٣٣۵ پس از تحمل سه سال زندان به ملک شخصی‌اش در احمدآباد تبعید شد و ١٠ سال و هفت ماه پایانی عمرش را در این روستا تحت نظر بود. تبعید غیرقانونی که به دستور شاه انجام شد. تبعید مصدق به احمدآباد، بارها از سوی حقوق‌دانان عملی غیرقانونی اعلام شد. مصدق از نظر‌ها دور شد تا یاد او نیز از خاطر مردم برود.

اما روح ملی آسیب‌دیده ایرانی که سال‌ها حکومت کشورش در برابر هر ابرقدرتی واداده بود، مصدق را منجی غرور ازدست‌رفته‌اش می‌دانست، روح ایرانی که با انقلاب مشروطه به قول ناظم‌الاسلام کرمانی بیدار شده بود حاضر نبود که تسلیم کشوری خارجی شود آن هم کشوری مانند انگلیس که ایرانیان به‌طور تاریخی از آن هراس داشتند و به آن بی‌اعتماد بودند. در زمان ظهور مصدق مردم ایران توان ملی خود را از دست داده بودند. توان ملی یک جامعه تنها قدرت نظامی نیست. توان ملی در ابتدا همبستگی ملی و احساس غرور ملی و اعتمادبه‌نفس است. مصدق این را دریافته بود. مصدق این مردم را به صحنه ملی کشاند. نفت ملی ‌شد و ایستادگی مصدق رمز بقای ملت ایران شد.او اولین سیاست‌مدار ایرانی است که اعلام کرد: «در جراید آنچه راجع‌به شخص این جانب نگاشته می‌شود، هرچه نوشته باشند و هرکه نوشته باشد به هیچ‌وجه نباید مورد اعتراض و تعرض قرار گیرد».

الگوی قانون‌گرایی

مصدق سیاست‌مداری اخلاق‌مدار و به معنای واقعی کلمه دموکرات بود. اصرار و پافشاری مصدق بر مبارزه مدنی و در راستای قانونی که مبتنی بر شیوه‌های دموکراتیک و مردمی بود، از او الگویی برای فعالان سیاسی در داخل و خارج کشور به وجود آورده است؛ هنوز هم نام مصدق برای ایرانیان مصداق وطن‌دوستی و قانون‌گرایی است.

سیاست موازنه منفی مصدق که بر استقلال و آزادی از دو قدرت انگلیس و شوروی پای می‌فشرد، الگویی برای کشورهای خاورمیانه شد. جواهر لعل نهرو از رهبران جنبش استقلال هند در وصف دکتر محمد مصدق می‌گوید: «در قرن ما، در آسیا سه مرد بزرگ به عرصه رسیدند که در جهان تأثیر نمایان گذاشتند. این سه مرد بزرگ، گاندی، مائوتسه تونگ و سومی مصدق است».

مال عبدالناصر رهبر محبوب مردم مصر که او را رهبر ناسیونالیسم عربی نیز می‌دانند خود را شاگرد مکتب ضداستعماری مصدق می‌دانست. ناصر می‌گفت: «من شاگرد مکتب ضداستعماری مصدقم و از مکتب او درس آموخته‌ام». احمد سوکارنو نیز در مجمع عمومی سازمان‌ملل در بسط اندیشه آزادی و استقلال کشورها از یوغ استعمار، مصدق را پرچمدار آزادی، رهایی و استقلال برای کشورهای غیرمتعهد دانست و صراحتا از الهام‌گرفتن از روش و منش دکترمصدق برای مبارزه با هلندی‌ها نام برد. او گفت ما در سنگر جنگ و مبارزه، از مصدق الهام گرفته و بر دشمن پیروز شدیم.

نامه‌هایی از احمدآباد

اراضی احمدآباد در گذشته جزء املاک عضدالسلطان پسر مظفرالدین شاه قاجار و شوهر خواهر دکتر مصدق بوده است. مصدق زمانی که در سمت مستوفی‌گری خراسان بود، املاک خود در اراک را با این اراضی معاوضه کرد. این اراضی با همت دکترمصدق احیا و معمور شد و او با ساخت قلعه، آنجا را به ملک ییلاقی خود تبدیل کرد. مصدق پس از ساخت روستای نوبنیاد، آن را به نام پسر ارشدش، «احمدآباد» نامید. رهبر نهضت ملی ایران در همان زمان حیاتش اراضی احمدآباد را بین فرزندانش تقسیم کرده و سهم دختران و پسران را مساوی قرار داد. دموکراسی مصدقی، همه‌گیر بود. نامه‌هایی که مصدق در سال‌های حبس در احمدآباد نوشت، نشان می‌دهد او رنج‌های زیادی در سال‌های آخر زندگی خود متحمل شده است. او هشتم شهریور ۱۳۴۴ در پاسخ به نامه مریم فیروز، دختردایی‌اش، نوشت: «اکنون در حدود ده سال است که از این قلعه نتوانسته‌ام خارج شوم و از روی حقیقت از این زندگی سیر شده‌ام. باری یقین دارم که به شما هم بد گذشته است ولی چون محبوس نبوده‌اید، با زندگی بنده که در یک اتاق زندگی می‌کنم و گاه می‌شود که در روز چند کلمه هم صحبت نمی‌کنم بسیار فرق دارد…

مصدق تبعید در احمدآباد را زندان ثانوی می‌نامید. او در قلعه احمدآباد نمی‌توانست با کسی جز فرزندانش دیدار کند و حتی از قلعه هم بدون اسکورت حق خروج نداشت. او در نامه‌ای به «سلطنت فاطمی» خواهر دکتر حسین فاطمی در اول فروردین ۱۳۴۰ نوشت: «کماکان در این زندان ثانوی به‌سر می‌برم. با کسی حق ملاقات ندارم و از این محوطه قلعه نمی‌توانم پای به خارج گذارم و بر این طریق می‌گذرانم تا ببینم چه وقت خداوند به این زندگی خاتمه می‌دهد».

در نامه‌هایی که دکترمصدق به دکتر سعید فاطمی (منشی مخصوصش در دادگاه لاهه) نوشته، به‌طور گویا و مفصل، وضعیت خود در احمدآباد را توصیف کرده است.

در کتاب نامه‌های دکتر مصدق، که توسط محمد ترکمان جمع‌آوری شده، آمده مصدق در ۱۰ تیر ۱۳۴۳ در نامه به پسرش احمد، نوشت که سرهنگ مولوی آمده عمارت و حتی در اتاق‌خوابش هم نظر کرده و او به آنان گفته است:«اگر از هموطنانم کاغذی برسد نمی‌توانم آن را بلاجواب گذارم و برای جلوگیری از این کار سه راه بیشتر نیست:

١- شرحی رسما به من مرقوم فرمائید که راجع به سیاست با کسی مکاتبه نکنم.

٢- یک دادگاهی مثل دادگاه سال ۱۳۳۲ دعوت فرمائید و تشکیل دهید که مرا محکوم کنند و این کار سبب شود که دیگر چیزی ننویسم.

٣- به مأمورین که در احمدآباد گمارده‌اید دستور دهید دست‌های مرا دست‌بند بزنند و هر وقت قضاء حاجتی دارم باز کنند و باز دو مرتبه دست‌بند بزنند تا قدرت نوشتن نامه را از من سلب کنند. من که حاضرم با یک نوشتهٔ رسمی این حقی را که قانون در دنیا به هر فردی داده از خود سلب کنم شما چرا مضایقه می‌کنید و می‌خواهید به حرف بگذرانید. غیر از این هر عملی بشود موجب آسودگی من است، چون از این زندگی رقت‌بار که دیگر تاب و تحمل آن را ندارم خلاص می‌شوم».

احمدآباد امانت‌دار مصدق

عمارت احمدآباد هنوز هم امانت‌دار جسم مصدق است. او یک سال پیش از درگذشت در وصیت‌نامه‌‌اش نوشت «مرا در محلی که شهدای ۳۰ تیر مدفونند، دفن نمایند».
دکتر محمود مصدق، نواده رئیس دولت ملی ایران، در این مورد گفته است: «تا آنجا که به یاد دارم بیمارستان نجمیه اصلا در محاصره کامل مأموران امنیتی بود، وقتی که ایشان مرحوم شد، وصیت کرده بود که در میان شهدای ۳۰ تیر قبرستان ابن‌بابویه باشد که داماد ایشان، آقای متین‌دفتری نزد شاه رفتند و گفتند ایشان چنین چیزی را خواسته‌اند که شاه گفته بود اجازه نمی‌دهیم و ببرید‌‌ همان احمدآباد دفنش کنید، که جنازه را بردند آنجا و عده‌ای ازجمله مرحوم آیت‌الله زنجانی هم برایشان نماز میت خواندند. … آقای دکتر سحابی همان‌جا در حیاط کنار نهر آب، ایشان را شستند و قبر و کفن نیز در‌‌ همان ناهارخوری ایشان که الان هم همان‌جا هست، انجام شد».

غلامحسین مصدق، پسر دکتر مصدق، در گفت‌وگو با واحد تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد، در این مورد گفته است: «جا نداشتیم. همان ناهارخوری که ناهار می‌خوردیم. با هم رفتیم وسط اتاق ناهارخوری را کندیم و همان‌جا امانت گذاشتیمش تو تابوت. چون دفن‌کردن با امانت فرق دارد. دفن که کردی دیگر نمی‌شود نبش قبر کرد و مرده را درآورد».

تا به امروز هم بدن دکتر محمد مصدق در احمدآباد است. جسم پدر نهضت ملی ایران همچنان منتظر است که به یارانش، به شهدای ٣٠ تیر در ابن‌بابویه بپیوندد.

در گوشه صفحه کیهان

محمدرضا شفیعی‌کدکنی خاطره خود را در مورد روز مرگ مصدق این‌گونه روایت می‌کند: کیهان در گوشه صفحه اول، خبر مرگ مصدق را چاپ کرده بود. مدتی به روزنامه خیره شدم و خطاب به مصدق عباراتی گفتم، که خب، پیرمرد بالاخره… یکباره زدم زیر گریه؛ از آن گریه‌های عجیب‌و‌غریب که کمتر در عمرم بر من مسلط شده است.

رضا سیدحسینی دست مرا گرفته بود و می‌کشید که بی‌صدا، الان می‌آیند و ما را می‌گیرند و من همان‌طور نعره می‌زدم. بالاخره از او جدا شدم و خودم را رساندم به خانه‌مان. منزلی بود در خیابان شیخ هادی… که با یکی از هم‌کلاسی‌های هم‌شهری‌ام اجاره کرده بودم. گریه‌کنان رفتم به خانه و در آنجا شعر «مرثیه درخت» را سرودم:

دیگر کدام روزنه، دیگر کدام صبح/ خواب بلند و تیره دریا را/ آشفته و عبوس / تعبیر می‌کند؟ / من می‌شنیدم از لب برگ/ این زبان سبز / در خواب نیم‌شب که سرودش را/ در آب جویبار، بدین‌گونه شسته بود: در سوگت‌ ای درخت تناور! / ‌ای آیت خجسته درخویش‌زیستن! / ما را/ حتی امان گریه ندادند. /… گیرم، بیرون ازین حصار کسی نیست/ گیرم در آن کرانه نگویند/ کاین موج روشنایی مشرق/ بر نخل‌های تشنه صحرا، یمن، عدن… / یا آب‌های ساحلی نیل از بخششِ کدام سپیده‌ست/ اما، من از نگاه آینه/ هرچند تیره، تار/ شرمنده‌ام که: آه/ در سکوت‌ ای درخت تناور، /‌ ای آیت خجسته درخویش‌زیستن، / بالیدن و شکفتن، / در خویش بارورشدن از خویش، / در خاک خویش ریشه‌دواندن/ ما را/ حتی امان گریه ندادند.

دکتر علی شریعتی در یکی از نوشته هایش درباره آزادی چنین‌ می‌گوید:

ای آزادی، خجسته آزادی خواهم که تو را به تخت بنشانم
یا آنکه مرا به پیش خود خوانی یا آنکه تو را به پیش خود خوانم!
ای آزادی،
چه زندان‌ها برایت کشیده‌ام و چه زندان‌ها خواهم کشید!
و چه شکنجه‌ها تحمل کرده‌ام و چه شکنجه‌ها تحمل خواهم کرد.
اما خود را به استبداد نخواهم فروخت،
من پرورده آزادی‌ام، استادم علی است، مرد بی‌بیم و بی‌ضعف و پرصبر،
و پیشوایم مصدق مرد آزاد، مردی که، هفتاد سال برای آزادی نالید.
من هرچه کنند، جز در هوای تو دم نخواهم زد.
اما، من به دانستن از تو نیازمندم، دریغ مکن،
بگو هر لحظه کجایی و چه می‌کنی؟
تا بدانم آن لحظه کجا باشم و چه کنم؟

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
نظرات بسته شده است.