یک روز باورنکردنی!
پنجشنبه این هفته روزی عجیب را گذراندم. روزی که به نظر شبیه یک رؤیا به نظر میآمد اما واقعی بود!
پنجشنبه این هفته روزی عجیب را گذراندم. روزی که به نظر شبیه یک رؤیا به نظر میآمد اما واقعی بود!
پرونده ویژۀ افشاگری علیه مؤسسۀ آبادانی (بخش دوم)
چندی قبل، مطلبی منتشر کردیم با عنوان «مدیران اصناف! چقدر با کلاسید!» …
مخاطبان نسبتاً زیادی با روایت ماجرایی که در بانکها بر آنها گذشته، گلهمند هستند و بعضی از آنها دچار «احساس تبعیض» یا «احساس ظلم» شدهاند
پروندۀ ویژۀ افشاگری علیه مؤسسۀ آبادانی (بخش اول)
اکثر تصاویری که در سالهای بعدی، از انقلاب ایران پخش و منتشر شد مربوط به این مستند است
یک مشکل، اینقدر آشکار، اینقدر غیر قانونی! اینقدر مورد تفاهم! حل که نمیشود هیچ، بلکه قباحتش هم از بین میرود
آقای مدیر اتاق اصناف! چند هفته است دنبال شما میدویم برای یک جلسه ساده؟ باز خوب است مسئولان هم هستند و فقط مردمی دنبالتان نیستیم وگرنه چقدر ناز داشتید؟
آیا نمیشد خارج از ساعت اداری برنامهریزی شود؟ ساعت ۴ بعد از ظهر یا بعد از نماز مغرب و عشا، هر کسی خواست میرفت …
نابستانی بعد از ماجرای سرباز راهور، به تدریج از عرصۀ تصمیمگیری حذف شده بود. چه در افکار عمومی چه در بدنۀ دولت قبل و جدید …