همه مردان شهر
سبزواریان – فرهاد ترابی: تماشای شبکه یک تلویزیون، آنهم صبح یک روز تعطیل، کار هر کسی نیست؛ مگر اینکه دلیل قانعکنندهای باشد که شما را صبحانه نخورده و احتمالاً با دست و صورت نَشُسته، پای تلویزیون بنشاند. دلیل صبح عید مبعث هم، برنامهی سفرنامه صبا بود و جناب واحدی و سبزوار؛ و چه نازنین دلیلی
سبزواریان – فرهاد ترابی: تماشای شبکه یک تلویزیون، آنهم صبح یک روز تعطیل، کار هر کسی نیست؛ مگر اینکه دلیل قانعکنندهای باشد که شما را صبحانه نخورده و احتمالاً با دست و صورت نَشُسته، پای تلویزیون بنشاند.
دلیل صبح عید مبعث هم، برنامهی سفرنامه صبا بود و جناب واحدی و سبزوار؛ و چه نازنین دلیلی بهتر از نام سبزوار. باید از بچههای خوب شورای شهر و شهرداری، به خاطر این ابتکار جالب تشکر ویژه کرد، اما نباید دوست بودن با بعضی از این حضرات، مانعی برای انتقاد از بعضی نارساییهای این برنامه باشد.
کاش بهجای نوشتن این یادداشت، قریحه کاریکاتور و کارتونسازی داشتم؛ تا دیدههایم از طریق رسانه ملی را بهصورت کارتون مصور میکردم و دوستان متوجه اوضاع بهشدت طنازانه سالن کاشفی میشدند.
کارتون اول:
تصور بفرمایید در هنگامه قرعهکشی، یک کرور آدم روی سن رفته و آنقدر شلوغ است که یکی دو تن از مهمانان در داخل گردونه قرعهکشی گیر افتادهاند و یکی از ناظرین محترم هم روی سن، مستقیم با اقوام و خویشان، در اقصی نقاط کشور در حال تماس است که:
بِزو شبکه یک، بِزو شبکه یک! هوو… الآن مور نُشُون مِتَه، مُو دری سِنوم، ناظر قرعه کِشیوم… یوک! زید باش دِگه. حسن روم بیداریش کو! باگ وَخ دِگَه، الان تُموم مَرَه! پَرهَن سِفِد دِروم، کُتموم که هِمو قدیمیس!
اسب چوبی روی گردونه، در حال ورزش با تردمیل است و کاهش وزن و خنیاگران هر کدام در گوشهای ساز مخالف مینوازند. دو سه نفر هم ماشینهای قرعهکشی را به روی سن هل میدهند. مهدی مقصودی بهزور کاظم کرامت را که وارونه شده، روی سن میکشد و کاظم هم یک دست در کمر حسن زارعی دارد و یک دست در گردن جلال خان تعصبی!
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست!
کارتون دوم:
محمدرضا قلعهنوی که این روزها خیلی چاقتر از ایام انتخابات به نظر میرسد، درحالیکه با یک دست، دهان واحدی را محکم گرفته و ایشان را مچاله کرده، در حال سخنرانی است؛ البته در این کارتون باید تا حد ممکن قلعهنوی چاق و فربه (البته مستحضر هستید که غمباد است و غمِ خلق، شَرری در جانش افکنده) و واحدی لاغر و رنجور و تکیده، به تصویر کشیده شود.
میتوانید از تصویر معروف عاقبت نقد فروشی و نسیه فروشی برای این کارتون الهام بگیرید.
شاید کارتون سوم:
در مورد جناب حسینی زاده اظهارنظری نمیکنم، چون بهشدت زندگی را دوست داشته و حوصله رفتوآمد به دادگستری را ندارم. وگرنه خیلی دلم میخواست بنویسم که روی زانوان حسینی زاده در تنگنای ردیف اول، جناب کارگری و بروغنی نشستهاند و مسعود خان پسندیده هم مثل یک پسربچه شیطان و بازیگوش، با آن لباسهای شیک و مارکدارش، جلو صندلی لم داده و در حال تخمه شکستن است.
کارتون چهارم:
ردیف جلو و بهاصطلاح VIP، پر است از اقشار مختلف مردم (زن و بچه و کودک و …). در ردیف دوم فرماندار و شهردار جلوس کردهاند و بهزور از لابهلای سر بچهها سرشان را بیرون آوردهاند؛ در گوشهی کادر، کاظم کرامت از پشت پرده سرک کشیده و با ولع مراسم را نگاه میکند و بشکن میزند. نورنهنگ هم پشت سر کرامت دیده میشود!
البته او بشکن نمیزند و هاج و واج به جمعیت نگاه میکند!
بیخیال کارتون:
آیا واقعاً شهری با جایگاه سبزوار، باید همین جای تنگ و نفسگیر را برای برگزاری همایشها و جلسات خود داشته باشد.
آنقدر صندلی کم باشد که کاظم کرامت بهعنوان رئیس شورای شهر، جای نشستن نداشته باشد؟
حداقل وقتی میدانید جا کم است، چرا به بعضی از آقایان توصیه نمیکنید؛ از آوردن خاله و عمه و عروس دایی، به این مراسم جداً خودداری فرمایند. شخصاً وقتی واحدی، کاظم کرامت را صدا میزد و جایش خالی بود، ناراحت شدم؛ چون کرامت جدا از کسوتش در شورای شهر، با توجه به سابقه هنری که دارد، باید بر صدر مجلس بنشیند.
اصلاً اینگونه مراسمها، خوراک کرامت است؛ ولی افسوس! مثلاینکه یک “عشقِ رقص” را در شب عروسی، عمداً به مجلس راه ندهند! (به جان خودم پاچه خاری نمیکنم. بنده در عمرم حتی یکبار کاظم کرامت را از نزدیک ندیدهام و با او صحبتی هم نداشتهام.)
(پاچه خاری غلط املایی ندارد یعنی خاراندن پاچه؛ ادبیات برره ای-برادران قاسمخانی)
این روزها که به برکت استودیو فروشی و آنتن حراجی سیما، چپ و راست برای برنج و ماکارونی و شامپو و سنگپا، از تلویزیون، مراسمهای قرعهکشی پخش میشود؛ پس حداقل یاد بگیریم که در یک برنامه زنده، قرار نیست همه ناظران و مسئولان برای قرعهکشی بالای سن بروند و در آن بلبشو که صدای مجری هم درآمد، همه سرگردان باشند و بهترین برنامه این جشن، یعنی مراسم اسب چوبی هم نفله شود.
در ضمن قضیه عدد آخری چی بود؟ چرا بیرون نیامد؟ اومد؟
وقتی قرار است مستقیم روی آنتن سراسری برویم و در مورد شهر زندگی برنامه داشته باشیم، چرا باید دکور برنامه اینقدر بیروح و قدیمی باشد و شور زندگی در آن دیده نشود؟ چرا تصویری از سبزوار روی سن نبود؟
آویزان کردن پارچههای رنگی از بالای سن، در دهه شصت ماند و جلو نیامد؛ ولی ما اصرار داریم که از آن برای هر مراسمی استفاده کنیم.
تنها نقطه قوت برنامه قرعهکشی حضور پرقدرت قاسم سهیلی روی سن بود؛ کاش کار را تا آخر خودش پیش میبرد و سریع آن را ختم به خیر میکرد.
از قاسم گفتم، یاد قاسم دارینی افتادم. به ایشان که مسئول دفتر و مشاور شهردار است؛ پیام دادم که: “آقا مراسم قرعهکشی خیلی شلوغ و بینظم بود.”
و ایشان هم در جواب، عید را به بنده و خانواده محترم تبریک گفتند! یعنی… قالوا سلاما*
—-
*- وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا ﴿فرقان-۶۳﴾ | و چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند؛ به ملایمت پاسخ مىدهند.
برچسب ها :اسلایدر ، اقبال واحدی ، پخش زنده ، تالار کاشفی ، شبکه یک ، شهر زندگی ، طنز ، فرهاد ترابی ، قاسم دارینی ، قاسم سهیلی ، کارتون ، کاظم کرامت
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰