سبزواریان – فرهاد ترابی: قصه های رخشان بنی اعتماد همچون سایر آثار ایشان اصیل است و قائم به ذات. فیلمی که پتانسیل تبدیل شدن به یک اثر شعارزده را دارد؛ تأثیرش را در همان تک سکانس های درخشان می گذارد و از این خطر بزرگ به سلامت می گذرد؛ و این مهم در گرو کارگردانی حساب شده و بازی های یک دست و روان و فیلمنامه بی نقص آن است.بنی اعتماد آنقدر برای مخاطبش و بالاتر از آن برای فیلمش احترام قائل است که حتی نقش شوهر نرگس را که فقط قرار است صدایش را بشنویم؛ به یک بازیگر حرفه ای چون صابر ابر میسپارد و این درسی است برای سینمایی که نقش اول هایش را هم این روزها به حراج گذاشته است.
اگر مخاطب، عباس و معصومه زیر پوست شهر را به یاد نیاورد؛ ایستادن یک زن جوان با کودکی تب دار در حاشیه یک اتوبان می تواند او را درگیر کند و نگاه زخمی مهراوه شریفی نیا، تا روزها همراهش باشد. چقدر خوب ظاهر شده است شریفی نیا ،همه کارنامه بازیگری اش از ابتدا تا همین کیمیا یک طرف و آن سکانس قصه ها یک طرف.
وقتی کارگردان با دردهای اجتماعی سلفی نگیرد و دردها در او ته نشین شده باشد، خروجی اش قصه ها می شود. نمونه جعلی همین نگاه اجتماعی،استراحت مطلق کاهانی است؛ که اصلا نمی توان تنهایی آدم ها و پریشانی زن های درمانده اش را درک کرد؛ چرا که کارگردان با معضلات اجتماعی شوخی می کند و بیشتر فضای جفنگ حاکم بر روابط آدم ها برایش اصالت دارد تا بی پناهی یک زن، در شهر بی در و پیکری چون تهران و وقتی این نگاه با پیاز داغ هنرمند آوانگارد معطر می شود، چیزی از هر دو باقی نمی ماند.
دقیقا مثل اینکه یک نفر در آستانه سقوط در دره ای عمیق است و جماعتی در حال گرفتن آخرین عکس ها از او برای به اشتراک گذاشتن در فضای مجازی .مهم نیست حلیمی را در کدام فیلم بنی اعتماد دیده ایم؛ مهم دیالوگ ها و نوع بازی و اکتهای استادانه مهدی هاشمی است؛ که در مقابل کارمند تعطیل و دنبال تجدید فراش آن اداره، به زیبایی دردهایش را فریاد میزند و در ادامه وقتی وارد مترو میشود، به مرحله تهوع میرسد و فرار میکند از این جماعتی که به قول خودش باید همه چیزش را مدام به آنها عرضه کند، تا باورش کنند.
او سی سال و هشت ماه است که دنبال گرفتاریهای روزمرهاش از این اداره به آن اداره میرود. از روزگاری که خانهای در خارج از محدوده ساخته بود و دزد خانه اش را، هیچ کلانتری تحویل نمیگرفت. تا امروز که باید حرف های مگویش را پیش همه هویدا کند. از روزگار محله هرت آباد…
چیدمان آدم های قصه ها بسیار حساب شده و در بهترین شکل ممکن صورت گرفته است.شوهر دوم نوبر کردانی عروس روسری آبی، قرار نیست مدیر یک شرکت بزرگ باشد؛کارگر کارخانه ایست که برای گرفتن حقوق معوق، همراه دیگران برای اعتصاب و تحصن می رود و در این میان طوبی مادر خانواده زیر پوست شهر با او همراه می شود،مادری که عباسش مسافرکش و پسر دانشجویش گرفتار است.روی دیگری از سکه بدشانسی رضا شوهر نوبر….
هنر فیلمنامه نویسان این اثر است که سرنوشت طوبی و حلیمی را درآن اداره کار راه نینداز به هم نزدیک کرده اند.میعادگاه آدم های بی پناه.از طرف دیگر ،نرگس در جایی کار می کند که سارای خون بازی حضور دارد و این مجموعه از طریق دکتر به گیلانه و پسر دردانه اش متصل شده اند.دکتری که در مترو پهلو به پهلوی حلیمی در آستانه انفجار ایستاده بود.ازدحامی که فرصت درد دل آدم هایی را که درد مشترک دارند ، از آنها ربوده است.
اما در انتها اگر چه شوهر نرگس شیشه را می شکند و نرگس ضجه می زند و هنوز فریادهای گیلانه به گوش می رسد و معصومه با طفل تب دارش در شب سیاه تهران گم می شود،ولی امید بنی اعتماد به بهبود این وضعیت نکبت زده در فیلم موج می زند.جایی که راننده ون با بازی خوب پیمان معادی (خصوصا وقتی از طریق آینه ماشین با سارا کل کل می کند،) از سارا خواستگاری می کند؛ با وجود اینکه می داند او به بیماری ایدز مبتلاست.واین موضوع تکان دهنده را ما در عاشقانه ترین نمای این اثر شاهد هستیم.حسی از خوف و رجاء توأمان،خوف از زمانه ای که در آن زندگی می کنیم و امید به فردایی که نمی دانیم چه خواهد شد.
مستند ساز قصه ها می گوید:« هیچ فیلمی برای همیشه درکمد باقی نمی ماند.بالاخره هر فیلمی روزی دیده خواهد شد.هر چند بنی اعتماد قصه ها، حرف نغزتری می گوید:شخصیت های آثار یک هنرمند اگر به سراغش آمده باشند و او را درگیر کرده باشند؛تا آخر عمر از او جدا نمی شوند.با او زندگی کرده و همراهش موی سپید می کنند.حلیمی از سی سال پیش از هرت آباد تا مترو همراه بنی اعتماد آمده است.بانوی اردیبهشت سینمای ما هر ایستگاه که از قطار پیاده شود،عباس ها و معصومه ها و نرگس هایش را خواهد دید.به قول گلرخ کمالی در سگ کشی استاد بهرام بیضایی؛ این روزها شخصیت های قصه جدیدم دوره ام کرده اند…..
سلام سینما
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 2 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۲