آبادی ستارهها
گزارشی از کارگاههای دوخت در روستای نجمآباد که اقتصاد یک روستای محروم را متحول کرد تجربه حاجآقا حاجآقا موهبتی، اولین کسی بود که در این مورد به ما خبر داد. از این گفت که برای دوره تبلیغی به یکی از روستاهای بخش مرکزی رفته و با چیزی خلاف انتظارش روبرو شده است. حاجآقا مانند
گزارشی از کارگاههای دوخت در روستای نجمآباد که اقتصاد یک روستای محروم را متحول کرد
تجربه حاجآقا
حاجآقا موهبتی، اولین کسی بود که در این مورد به ما خبر داد. از این گفت که برای دوره تبلیغی به یکی از روستاهای بخش مرکزی رفته و با چیزی خلاف انتظارش روبرو شده است. حاجآقا مانند دیگر مبلغین، مسئله مهاجرت را بهصورت کامل و محسوس، درک کرده بود و عادت داشت هر وقت به روستایی میرود، با حجم جمعیت پا به سن گذاشته روبرو شود، بهخصوص روستاهای کمجمعیت یا کمآب.
در مورد نجمآباد قضیه کاملاً متفاوت بود. مردم این روستا، جمعیت جوانی را تشکیل میدهند و مهاجرت در آن کاملاً معکوس است. میگفت: وقتی پرسیدم، قضیه کارگاهها را به من گفتند و متوجه شدم علت تمایل جوانان به بازگشت، چیست؟
اولین نگاه
تعبیرهای شعاری و ترکیبهای پرطمطراق را زیاد دوست ندارم، اما گاهی آدم واقعاً نیازمند آنها میشود! همیشه، گفتهاند «عشق در یک نگاه» اما گاهی «عظمت» هم در یک نگاه به چشم میآید!
روستای نجمآباد تقریباً در دل کویر است؛ یعنی وقتی از جاده سبزوار مشهد به سمت شمال میپیچی و میخواهی آن جاده خاکی را بروی، به مخیلهات نمیگنجد که در پایان این جاده خاکی و در این سرزمین خشک، روستایی وجود داشته باشد! آنهم چنان روستای با طراوتی!
اما واقعاً هست. نجم یعنی ستاره و نجمآباد واقعاً همان ستاره در دل کویر است که میگویند! و ما این ستاره را دیدیم. از دوراهی هم به سمت راست پیچیدیم و هرچه آن جاده خاکی ناهموار را جلو میرفت، بیشتر به اهمیت کار بزرگی که در این روستا در حال انجام است پی میبردیم.
معماری و فضای روستا
قبل از ورود به روستا آبباریکهای را میبینی و استخر کوچکی که یادآوری میکند، به روستای پرآب و سرسبزی وارد نمیشوی. هنوز خانههای خشتی و گلی و قدیمی در بافت روستا هست، اما منازل تازهساخت و ویلاهای زیبا و چشمنواز هم در آن دیده میشود. در روستایی که در دریا دارد نه جنگل و نه …
این خانهها هم برای ییلاق و دورهمیهای آدمهای پولدار نیستند که در آخر هفتهها دور هم جمع میشوند. بلکه متعلق به جوانهای خود روستا هستند که در همین مکان، کسبوکاری مناسب راه انداختهاند و تمکن مناسب برای ساخت این خانهها را پیدا کردهاند.
روستا
نجمآباد هنوز حال و هوای روستا دارد. مردمش هنوز دروغ گفتن و نقش بازی کردن را مثل اهالی شهر یاد نگرفتهاند. بلد نیستند سر هم کلاه بگذارند برای پیشرفت و … در عین همه سادگیها و دوستداشتنیهای روستایی، چرخ زندگی خودشان را هم خوب میچرخانند. در روستای نجمآباد، در وجب به وجب دیوارها و قدم به قدم کوچههایش، بیشتر از هر چیزی «امید» را میبینی. حس میکنی جایی هست که مردم به زندگی خوشبیناند، امید دارند و دارند کاری را پیش میبرند که هم «حال» را برایشان میسازد و همه امید به آینده را.
برای منی که از منطقه دیگری از کویر آمده بودم، این یک فرصت استثنائی بود. از جایی آمده بودم که خیلی اوضاع فرق داشت. این مطلب جای آن نیست که به این نکته بپردازم اما همین بس که … خیلی فرق داشت! بگذارید به همین بسنده کنیم!
کارگاهها
آمارها دقیق نبودند و این هم خود غم تلخی است. هرچند در این سفر جناب یحییآبادی (بخشدار مرکزی) همراه ما بود و اصلاً خودشان ما را به روستا بردند و برنامه سفر را اجرا کردند، اما کار به یک بخشدار تنها درست نمیشود. آمار، مسئلهای مغفول مانده در بسیاری از ابعاد اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ما است.
در مجموع دو کارگاه بزرگ در این روستا فعالیت میکنند و تعدادی کارگاههای فرعی بهصورت اقماری، با آنها همکاری دارند. کارگاهها پارچه را از بازار تهران دریافت میکنند، شلوار میدوزند و دوباره آنها را به بازار تهران ارسال میکنند. هزینه این دوخت و دوز، درآمد مردم روستا است.
هزینههای جاری در روستا بسیار پایین است و قیمت تمامشده برای دوخت، کمتر درمیآید، برای همین با جمع هزینه حملونقل، باز هم برای خریدار، قیمت مناسبی میشود. البته مسئله جاده خاکی و بسیار ناهموار روستا، مشکل و معضلی است جدا!
آن دو نفر
حالا سؤال بزرگ و مهم اینجاست که چه طور روستای نجمآباد و مردمش به این نقطه رسیدهاند؟ در واقع چه تفاوتی باعث شده که روستاهای دیگر، نتوانستهاند؟
قضیه به دو نفر برمیگردد که برای کار به تهران میروند و سالها پیش، در صنعت دوختودوز فعالیت میکنند. آنها پس از مدتی در کار خود تبحر و مهارت پیدا میکنند و تصمیم میگیرند بهصورت مستقل برای خود کارگاه دایر کنند.
به پیشنهاد شورای روستای نجمآباد و پیگیریهای مختلف، این دو نفر کارگاههای خود را به نجمآباد منتقل میکنند. به شرایطی که هرچند بعد مسافت دارد اما از نظر هزینههای جاری، مانند مکان، برق، نیروی انسانی و … تفاوت قابلملاحظهای با مناطق صنعتی نزدیک به پایتخت دارد.
این دو نفر با مهارت خود، نیروی انسانی را تربیت میکنند و آنها را بعد از چند ماه آموزش، به کار میگیرند. هر دو کارگاه در تعامل با فروشندهها و خریداران تهرانی، فعالیت خود را گسترش میدهند تا وضع به این نقطه میرسد. در واقع بعد از رونق گرفتن کار این دو کارگاه، مسائل دیگر مرتبط با این صنعت نیز رونق میگیرند و روستای نجمآباد، مکانی میشود برای توسعه. افق دید روشنی را هم میتوان در آینده برای آن متصور شد.
در واقع این دو نفر با آوردن مهارت و روابط خود، روستا را از متروک شدن نجات دادند و با اینکار هم کسبوکار خود را رونق بخشیدند و هم تعداد زیادی از مردم را وارد بازار کار کردند.
نجمآبادی
نام خانوادگی، در این روستا مشترک است. پس این دو نفر مسئول کارگاه و شروعکننده هم چنین فامیلی دارند.
- نکتههای عجیبی را در هر دو نفر دیدم: با کمترین ساختهاند. گرمایش کارگاهها با علاءالدین، بخاری نفتی و دیگر وسیلههای گرمایشی قدیمی تأمین میشود، چون روستا هنوز گازرسانی نشده است.
- بهشدت ذهن منظم و ساختارمندی دارند. در همان مکانهای نامناسب کارگاهها (سقفهای گنبدی، دیوارهای بدون گچ، شلوغی لوازم و …) وسایلشان در قفسههایی منظم چیده بودند و سیطره مدیریتی واضحی روی نیروها و تمام بخشهای اقماری کارگاه داشتند.
- بسیار مؤدب، متواضع و بیادعا بودند. وقتی در جمع نیروها با آنها احوالپرسی میکردیم، نمیشد بفهمیم رئیس کیست! وقتی میپرسیدیم اشاره میکردند و نشانمان میدادند.
- «امید» داشتند و با وجود حجم زیاد بدهکاریها و کم بودن الطاف تسهیلات ـ که این روزها معمولاً به کسانی میرسد که ربطی به اشتغالزایی ندارند ـ در اندیشه و امید توسعه و رونق بودند.
جمعبندی
در افق مقابلِ یکی از کارگاهها ایستادم و صلابت کوههای تقریباً سیاهرنگی که در انتهای کویر مقابل، استوار ایستاده بودن، چند دقیقه خیره نگاهم داشت. نفس کشیدم و هوای دلنشین و پاک و خاطرهانگیز روستای کویری را به ریهها کشیدم. چقدر چیز برای فکر کردن وجود داشت: دو نفر، بدون اتکا و حتی کمک ادارات و سازمانها و همایشها و سِمیناهارها (!) و … یک روستا را آباد کردند! به لطف همت و مهارت این دو نفر، امروز در نجمآباد بیش از صد و ده نفر مستقیم به کار گرفته شدهاند. اگر به این تعداد، شغلهایی که غیرمستقیم بر اثر مهاجرات جمعیت ایجاد شدهاند (مانند نانوایی، مسافرکشی، وانتها، بنا و …) این تعداد به ۱۶۰ نفر افزایش پیدا میکند.
این یعنی صدوچند خانواده از نظر مالی تأمین میشوند! در خود روستا! دیگر چه توقعی از اقتصاد پایدار داریم؟ برنامههای فرهنگی، مذهبی روستا، به همت همین جوانهایی که در این مجموعه کار میکنند، پرشور و بابرکت برگزار میشود! تعطیلات هم زمین فوتبال خاکی روستا، لبریز از شادی و شور همین جوانها است!
حرف آخر اینکه توقع نمیرود تمام تسهیلات مربوط به اشتغالزایی (کارآفرین، کشاورزی و دامداری و …) به اهلش برسد و میدانیم مسئولان امر «مجبورند» تعدادی را به سفارش و تلفن اینوآن، به اینوآن بدهند! اما توقاع داریم یک درصدی از آن را حداقل به «اهالیِ حق» برسانیم! کسانی مثل همین آدمهای شایسته نجمآبادی!
جاده خاکی این صدوچند خانوار را هم فراموش نکنیم! ماشینهای حمل بارشان، روزی چند بار این مسیر را میروند و میدانیم چه بلایی سرشان میآید! در شهری که خیابان محل سکونت فلان مسئول، دفعه چهارم است آسفالت میشود، نباید تجهیز جاده این روستا، خیلی هم غیرممکن باشد!
… و خیلی حرفهای دیگر! نجمآبادیها ثابت کردند که چشم به دست مسئولان ندوختهاند! اما بههرحال اگر قبول داریم مردم ولینعمت هستند و اگر راست میگوییم که دنبال اجرای عملی اقتصاد مقاومتی هستیم، اینجا، در آسمان این کویر جایی هست که بتوانیم حقانیت ادعایمان را در آن ثابت کنیم.
*منتشر شده در شماره ۹۹ هفته نامه ستاره شرق
برچسب ها :روستای نجم آباد ، ستاره شرق ، علی ششتمدی
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰