کد خبر : 15741
دیدگاه‌ها برای آمدم؛ دیدم دنیا جای بدی نیست؛ ماندم! بسته هستند
تاریخ انتشار : چهارشنبه 21 شهریور 1397 - 8:13
-

آمدم؛ دیدم دنیا جای بدی نیست؛ ماندم!

از آن جوان‌های خونگرم و باحال قدیمی است. الآن ریشی سفید کرده و مویی اما دلش و خودش پر اند از شور و انرژی. خیلی صمیمانه توی مغازه‌اش نشستیم به حرف زدن. هم خودش و هم آلبوم عکس‌هایش دنیایی هستند. یک آرشیو بسیار عالی از عکس دارد و فیلم. جزو اولین هندبالیست‌های سبزوار بوده و

از آن جوان‌های خونگرم و باحال قدیمی است. الآن ریشی سفید کرده و مویی اما دلش و خودش پر اند از شور و انرژی. خیلی صمیمانه توی مغازه‌اش نشستیم به حرف زدن. هم خودش و هم آلبوم عکس‌هایش دنیایی هستند. یک آرشیو بسیار عالی از عکس دارد و فیلم.

جزو اولین هندبالیست‌های سبزوار بوده و اولین لژیونر سبزواری! (برای تیم نیشابور بازی می‌کرده است) هنرمند تئاتر هم هست و بازیگر.

درد دل زیاد داشت اما صفحه ما جای آن‌همه صحبت را نداشت. شرمنده!

  1. قرار است خودتان را در یک جمع غیررسمی معرفی بفرمایید.

* رمضان علی ضیا، که علی صدایم می‌کنند؛ ماه رمضان به دنیا آمده‌ام. سال کودتای مصدق به دنیا آمدم ببینم دنیا چه خبر است و دیدم دنیا جای بدی نیست و ماندم!

امیدی به زنده ماندنم نداشتند به‌واسطه بیماری‌ها که یک دکتر روسی که از بقایای جنگ مانده بود خوبم کرد. پدرم مرکز بیهق کفاشی داشت و مغازه‌اش پر بود از عکس‌ها و پوسترهای سینمایی؛ و از همان دوره به عکس علاقه‌مند شدم و عکس جمع می‌کردم. از پنج‌سالگی عکاسی یاد گرفتم. خداوند رحمت کند یحیی استیری را که در مجالس مرا می‌برد و همه جا عکس می‌گرفتم.

  1. ابلاغ ریاست جمهوری را برایتان زده‌اند. اولین اقدام یا اقدامات؟

* هر کسی در تخصص خودش و رشته خودش کار کند و خاک آن را خورده باشد. اهل هنر، به هنر بپردازند و اهل ورزش، به ورزش. از سیاسی‌کاری می‌پرهیزم.

  1. چند اصطلاح سبزواری؟

* بو کوج مِری؟ چیش بوخاردِیی؛ لِفچاتِ چی پاک نَمِنی؟

  1. بهترین اختراع بشر؟

*تکنولوژی‌هایی که ما بد استفاده می‌کنیم. مثلاً می‌توانیم از موتورهای سه‌چرخ به جای دوچرخ استفاده کنیم تا جوان‌ها به جای تک‌چرخ زدن، مسافر حمل‌ونقل کنند!

  1. وضعیت هنر امروز؟

*تئاتر که نداریم و همه رفته‌اند سراغ تجارت. از وقتی پول آمده، خیلی چیزها رفته. در سبزوار زیر پای هم را خالی می‌کنند. به جای رقابت، حسادت جاری است. از هنرمندی فقط «من» آن مانده…

  1. فردا دنیا تمام می‌شود…

* پولم را از «میزان» نگرفته‌ام!

  1. قرار شام با یک نفر؟

* من همه را دوست دارم. دوست دارم که دوست بدارم؛ علاقه دارم که علاقه‌مند بشوم و بذر محبت را در دل دیگران بنشانم. با یک نفر که اهل هنر باشد و ورزش دوست دارم شام بخورم.

  1. با یک نفر قرار است ده سال در یک سلول باشید…

* اگر یک دستگاه تلویزیون داشته باشم، نیازی به کس دیگری ندارم؛ دیگر کتاب‌ها را سخت است بدون عینک بخوانم.

  1. وضعیت مطالعه در کشور؟ آخرین کتابی که خوانده‌اید؟

* اوایل انقلاب بسیار خوب بود؛ اما امروزه خبری نیست. کتاب شاید گران است. کتابی بود درباره تیم ملی فوتبال ایران که چند شب پیش خواندم.

  1. پشت کامیون خودتان چه می‌نویسید؟

تیغ بران گر به دستت داد چرخ روزگار / هرچه می‌خواهی ببر؛ اما نَبُر نان کشی!

  1. موقع عصبانیت چه می‌کنید؟

از آن محیط خارج می‌شوم، آب سرد می‌خورم. رفتن به مزار رفتگان؛ روایت پیامبر است که هرگاه ناراحت شدی یا خوشحال شدی به مزار رفتگان برو.

  1. به آنان که پشت سرتان حرف می‌زنند.

خدا به راه راست هدایتشان کند و به خدا واگذارشان کرده‌ام. مکافات آنان در همین دنیا خواهد بود!

  1. روی سنگ مزارتان چه بنویسند؟

به قبرستان گذر کردم کم‌وبیش / بدیدم حال دولتمند و درویش

نه درویشی به خاکی بی کفن ماند / نه دولتمند برد از یک کفن بیش

  1. از دست دادن چه چیزی خیلی ناراحتتان می‌کند؟

از دست دادن دوستان، پیشکسوتان، هنرمندان و … که زمان فوت مرحوم همایون بهزادی از یک سکوت هم دریغ کردند و یک نوار مشکی به بازو نزدند.

  1. جمله یا بیت و یا حدیثی که آرامتان می‌کند.

علی علیه‌السلام می‌فرماید: ای دل آرام بگیر؛ دنیا بر وفق مراد تو بر نخواهد گشت.

  1. موسیقی…

موسیقی را دوست دارم. غذای روح است.

لب جویی، وقتی ماکارونی می‌خورم! و در مسافرت؛ چون بیشتر زندگی‌ام در مسافرت گذشته…

  1. بهترین روز زندگی؟

روز تولدم با روز تولد علی نصیریان، فردین و یک روز اختلاف با علی دایی یکی است. بهترین روز زندگی‌ام، روزی است که متولد شده‌ام.

  1. و بدترین روز؟

روز درگذشت والدین؛ علی‌الخصوص پدرم.

  1. با پدر و مادرها چه حرفی دارید؟

از فرزندشان غافل نشوند. تکنولوژی بلای جان شده و نه قاتق نان.

  1. ذکر خیر چه کسانی را دوست دارید داشته باشید؟

معلم کلاس اولم مرحوم اکرمی و به‌طورکلی معلمان قدیمی‌ام؛ مرحوم یحیی استیری از عکاسان قدیمی، آقای بلوری پدر و پسر و شاگردانش. من هم شاگرد بلوری بودم. اولین عکاس سبزوار بود.

  1. بحث سیاسی؟

از سیاست اصلاً خوشم نمی‌آید چون نه پدر دارد و نه مادر. نادر، پسرش را کور کرد به خاطر سیاست.

  1. آخرش چه می‌شود؟

آش شله قلم کاری می‌شود که مپرس. کار جهان و جمله در هم است؛ مثل هوای تهران!

  1. یک خاطره…

یادش بخیر، کوچه ما با یک محله دیگر مسابقه داشت. همین توی میدان فرمانداری یک زمین فوتبال بود. تیم ما یک گل عقب بود. یکی از بازیکنان تیم ما پایش پیچ خورد. خدایش بیامرزد علی آقای آذرنگ را؛ دور و برش را نگاه کرد و دست مرا گرفت و گفت می‌روی، هر وقت توپ آمد جلو پایت می‌زنی به آن طرف؛ و دروازه حریف را نشانم داد. ده دقیقه مانده بود بازی تمام شود. حواسم به تماشاچی‌ها بود که توپ افتاد جلو پایم؛ من هم محکم توپ را شوت کردم. یک‌دفعه ریختند روی سرم و گفتند: گل… گل…!

نزدیک بود گردم بشکند. نگو همان توپ رفته توی دروازه حریف!

*منتشر شده در شماره ۱۲ هفته نامه ستاره شرق

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
نظرات بسته شده است.