واقعا بایستی تغییراتی در مدیریت شهرستان سبزوار ایجاد شود مخصوصا در حوزه آب چون مدیری لازمه که بتواند از مرکز بودجه ملیاردی جذب کند تا شاید مثل ۳۰ سال پیش که حوزه آب زیر نظر شهرداری بود و شهردار وقت هم جناب مهندس ماستیانی بودند یک انقلابی در حوزه آب سبزوار اتفاق بیفتد
در وصف مولانا و مقتدانا شیخ محمدرضا آغشته
آن بحر اندوه، آن راسختر از کوه آن اعجوبهی ریاست، آن مقرب کیاست آن عاشق درست کردن غذا در ماهیتابه آن آورندهی آب با آفتابه آن پختهی ته گرفته، آن افسردهی گُر گرفته آن همدم «قاسم» و «علی» و اهل نیاز آن دوست دار سبزی و ماست و پیاز آن معاند انشعاب آب آن عاشق
آن بحر اندوه، آن راسختر از کوه
آن اعجوبهی ریاست، آن مقرب کیاست
آن عاشق درست کردن غذا در ماهیتابه
آن آورندهی آب با آفتابه
آن پختهی ته گرفته، آن افسردهی گُر گرفته
آن همدم «قاسم» و «علی» و اهل نیاز
آن دوست دار سبزی و ماست و پیاز
آن معاند انشعاب آب
آن عاشق بیتوته و خواب
آن قطب وقت امکان
مولانا و مقتدانا شیخ محمدرضا آغشته «رضیاللهعنه»
از فضلای قوم بود و ستون آب و فاضلاب شهر
در ریاست عشقی عظیم داشت و خاطری جمع و ستودهی چند نفر و در ریاضت و فتوت بینظیر بود.
نقل است که مریدانش پرسیدند یا شیخ این مقام به چه یافتی؟
فرمود: در عهد مولایم «هربرتعلی کازرونی» هر چه او خواست ما بکردیم و هر چه لولهی آب خواست برایش راست بکردیم و دههزار اصله درخت خربزه برایش بکاشتیم و بر هر درختی ده من عسل سبلان رویاندیم و حضرت مولا به پاداش، خرقهی ادارهی آبکیه را سالیان سال است که بر تن حقیر پوشانیده!
رندی به نام شیخ «حسن جوری» که از همه تیزهوشتر بود پرسید: یا شیخ عسل سبلان چگونه بر خربزهی کال شور توان رُست!
گفت: خاموش باش که کرامات ما بر مولایمان بیش از اینها باشد؛ زیرا هموست که سالیان سال همچون سدی پشت کارهای آبکیمان ایستاده است.
مرحوم مغفور سید محمد افتخار «رحمهالله علیه» او را به خواب دید و گفت: کار خود را چگونه در این چار سال تصدی بر بلدیه شهر دیدی؟
فرمود: کار غیر از آن بود که ما میدانستیم؛ که صد و اندی نقطهی شهر را به یُمن مدیریت ما، گنداب فراگرفت و از آن روی که در این کرامات تبحر خاصی یافتیم ما را به ریاست سازمان «اگوی» شهر برگزیدند.
شیخی از وی سؤال نمود تواضع و جوانمردی در چیست؟
گفت: سر فروبردن، سربهزیر داشتن در مقابل «م.ج.ر.خ.ک.د.» و جوانمردی آن است که نان خلق خوری و پول اشتراک آب بگیری و نم پس ندهی و خزانه را هر ماه جارو کنی و به مرکز ایالت روانه کنی و بعد از سه سال با گرفتن خودیاری کنتوری نصب کنی، و پول انشعاب فاضلاب از مردم بستاندی به اقساط بیآنکه لولهاش را بخوابانی! و با خود گویی که هر وقت خواستندی لابد خود خواهند گفت و در آن هنگام لولهاش راست کردمی!
«اللهاکبر» َ بَل اگر آغشته نبودی، چنین آشفته نبودی…
نقل است روزی در زیر درختی شروع به سماع کرد و به لهجهی سبزواری میگفت: «هو! هو!»
گفتند این چه حالت است یا شیخ؟
فرمود: این مرغ سعادت است، بر این درخت خسبیده و میگوید «هنوز عشق ریاست داری؟» من نیز موافقت او را میگویم «هو! هو!»
و اینچنین بود که تا صبح حرکات موزون میکرد.
شیخ بمانعلی آل برزویه «غفره الله زنوبه» مشاهده نمود شیخ آغشته، هرزمان که مولانا و مقتدانا سید علی کوشکی «قدس الله روحه» پای به ادارهی آبکیه مینهاد، بهجای پوست کردن نارنج دست خود میبرید، و سه قطره خون که از وی بر زمین میچکید، نقش سید علی کوشکی از آن میشد پدید…
ایامی که رئیس بلدیه بود در مناجات میگفت: «الهی در هر چه مرا بیازمایی؛ در آن راستی یابی؛ و در آن تسلیم شوم و دم نزنم.» درآنواحد از بلدیه عزل نمودندش و او دم نمیزد.
دوستانش حاج علی بروغنی و حاج قاسم حسین زاده «کثره الله مقامه» که در همسایگی ایشان بودند گفتند: «ای شیخ تو را چه بود که از فریاد تو ما را خواب نیامد؟!» درحالیکه او دم نزده بود!
حقتعالی را به خواب دید و بدو باز نمود که: «ای آغشته این فریاد آشفته باطن است؛ که اگر به حقیقت خاموش بودی دوستانت را خبر نبودی!!!»
شیخالشیوخ، مولانا و مقتدانا، شیخ حمیدالدین داور پناه «کثره الله عدالت» او را گفت: «یا شیخ چندان در کار ریاست غرقه ای که فکر کار مردمان نکنی».
شیخ آغشته خجل گشت و به ملازمانش دستور داد کاسهای پشم و کاسهای کشک بیاورند و فرمود به خدا سوگند ریاست را به پشم گرفتهام و کار مردم را کشک؛ پس بسیاری از منتقدین از صداقت وی شگفتزده شدند و توبه کردند و عذر خواستند و خاموش شدند.
از وی کرامات زیادی نقل است، «هتل التوفیق» که اراده کرد سرمایه آن از «دبی» بیاورد و با ایشان شراکت نماید بلکه معجونی برآورد کیمیا!
ولی ازآنجاکه جعفر ابن توفیق «لعنت الله علیه» رئیس کمپانی دستش از کودکی که در رحم بود کج بنا شده بود درآنواحد سهم مردم و اداره بلدیه را برای درمان دستکجیاش بالا کشید!
مهندسین معمار از کار وی برآشفتند و در اعتراض، نامهای برای شیخ آغشته نبشتند و ایشان به طرفهالعینی آنان را به کارخانهی آسفالتیه تبعید نمود تا درس عبرتی باشد برای دیگران!
و اما کارخانهی «کمپوست» که آهنپارهای بیش نبود از دیار شمال با قیمت گزاف بخریدی و بعد از گذشت چند سال دریغ از یک مثقال کود!!!
بیشک این کرامات باعث گذر وی از پل صراط خواهد شد بیهیچ پرسش و پاسخی «انشالله»
مورخین گویند رندی که پول انشعابش را چند سالی به ادارهی آبکیه پرداخت نموده بود و در انتظار اتصال آن بود مقابل اداره به مناجات نشسته بود و میگفت: بارالها، این چه سری ست که یک قرص کوچک «کارکن» اینهمه کار و این ادارهی عریض و طویل اینهمه «یُبس!!!»
نقل است که چون زمان وفات او رسید عزرائیل بر وی نازل شد و فرمود: بگو از این جهان چه خواهی که آن را برآورم و جانت بستانم؟
آغشته، آشفتهوار بگفت: هر وقت خواهی جانم بستان؛ فقط زمانی باشد که آب غسالخانه قطع نباشد چون ترسم مردم با اشک خونین چشم غسلم دهند؛ و از این کلام بود که خلاص شد و تا امروز آب غسالخانه قطع است و وی هم چنان زنده!!!
«صدق الله العلی العظیم»
منبع: نشریه ستاره صبح – ابوالفضل لعل بهادر
برچسب ها :ابوالفضل لعل بهادر ، اداره آب و فاضلاب ، اسلایدر ، ستاره صبح ، محمدرضا آغشته
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
آفرین به این متن هر چه زودتر این رییس بی لیاقت را اخراج کنید
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 2 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۲