عالی بود آفرین
پدرم آدم بزرگی بود…
همچنان معتقدم که لحظات طنز، درست وقتی سراغت میآیند که اصلاً انتظارشان را نداری. مثل آخرین باری که آخر شب به پمپبنزین رفتم و یکی از همکلاسیهای روزگارِ قدیم را دیدم که سیاهپوش پدرش بود و نقلقول رشادتهای آن مرحوم شد و مرا بدجوری گرفت و همان شب این شعر به دنیا آمد. [divider] پدرم آدم
همچنان معتقدم که لحظات طنز، درست وقتی سراغت میآیند که اصلاً انتظارشان را نداری.
مثل آخرین باری که آخر شب به پمپبنزین رفتم و یکی از همکلاسیهای روزگارِ قدیم را دیدم که سیاهپوش پدرش بود و نقلقول رشادتهای آن مرحوم شد و مرا بدجوری گرفت و همان شب این شعر به دنیا آمد.
[divider]
پدرم آدم بزرگی بود؛ با افقهای باز نسبت داشت
مینشست او همیشه پای هنر؛ با کمانچه و ساز نسبت داشت
***
پدرم مرد مهربانی بود؛ پول اگرچه به بنده کم میداد
پدرم عادت قشنگی داشت؛ پای منقل همیشه لَم میداد
***
پدرم مرد باکلاسی بود؛ توی جیبش همیشه ساعت داشت
پدرم آدم صبوری بود؛ در خماری همیشه طاقت داشت
***
پدرم عاشق طبیعت بود؛ شاخهای یاس توی جیبش بود
فرق خاصی نداشت، هرجا بود؛ بستهای ناس توی جیبش بود
***
پدرم اهل کار و سختی بود؛ پول را روی پول میانداخت
پدرم در قمار سلطان بود؛ مثل قِرقی، بُجول میانداخت
***
پدرم از کمیته میترسید؛ نام آژان برای او سَم بود
پدرم خوب که نشئه میشد؛ مثل رستم قوی و محکم بود
***
گاهی اوقات وقت ساز زدن؛ شعری از دلنواز هم میخواند
بعضی اوقات نشئه که میشد؛ دو سه رکعت نماز هم میخواند
***
پدرم از تبار باران بود؛ پدرم بوی آسمان میداد
پدرم بیدریغ میبخشید؛ حَبِّ مُفتی به دیگران میداد
***
پدرم یک شب زمستانی
جان به جانآفرینِ پاک سپرد
در قماری هزارتومان باخت
ناگهان سکته کرد و راحت مُرد.
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
درود بر جوان آینده دار شهر سبزور
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 2 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۲