داستان کوتاه: تابلو
همسایهها میدانستند پیرمردی که بسیار ساکت و آرام است، در این آپارتمان زندگی میکند. گاهی خودشان هم شک میکردند که آدم در این خانه هست یا نیست؛ اصلاً زندهاند یا مرده. پیرمرد وقتی برای خرید به سوپرمارکت محل میرفت مثل سایه حرکت میکرد. برای ارتباط کلامی با سوپری مشکل دارد چه برسد به همسایهها! نمیتوانست